گفت: فقیرم
گفتند: نیستی
گفت: فقیرم، باور کنید
گفتند: نه! نیستی
گفت: شما از حال و روز من خبر ندارید
و حال و روزش را تعریف کرد. گفت که چقدر دستهایش خالی است و چه سختی هایی شب و روز می کشد ولی امام هنوز فقط نگاهش می کردند.
گفت: به خدا قسم که چیزی ندارم!
گفتند: صد دینار اگر به تو بدهند حاضری بروی و همه جا بگویی که از ما متنفری؟ از ما فرزندان محمد(ص)
گفت: نه! به خدا قسم نه
_«هزار دینار؟»
_ نه! به خدا قسم نه
_ دهها هزار؟
_ نه!باز دوستتان خواهم داشت.
گفتند: چطوری می گویی فقیری وقتی چیزی داری که به این قیمت گزاف هم نمی فروشی؟
«چطور می گویی فقیری وقتی کالای عشق به ما در دارایی تو هست؟»
واقعا به قیمت گزاف نه! به قیمت معمولی هم دینمان را نمی فروشیم؟؟
1175 سال است که مردی منتظر313 مرد است!
چقدر مرد شدن زمان می برد...!
چطور میگویی فقیری وقتی کالای عشق به ما در دارایی تو هست؟!
چه قشنگ...چه ارزنده...چقد من بی توجهم!
بابای مهربونم خودت غفلت ما رو ببخش،نکنه ارزنده ترین کالامون رو بفروشیم...خودت ما رو از خواب غفلت بیدار کن با دست های مهربونت
کاش در دولت عشق باشیم سادات...واسه منم دعاکن خ خ خ